زنده بودن یعنی نفس کشیدن. یعنی اکسیژن را داخل ریهها بکشید و دیاکسیدکربن را بیرون کنید. یعنی هوای تازه را داخل ریهها آورده و هوای مسموم را بیرون بفرستید. شاید این آسانترین کار به نظرتان برسد. آنقدر ساده که خیلی از ما فقط به همین کار تا آخر عمرمان بسنده میکنیم، یعنی فقط نفس میکشیم و البته معمولا غیرارادی.
رسیدن به جایگاهی که والدینتان آرزو دارند، نفس کشیدن. پیدا کردن کار، نفس کشیدن. قدم زدن از خانه تا محلکار، نفس کشیدن…
زندگی کردن یعنی اجازه ندهید ریتم زندگی، شما را تسلیم خود کند. زندگی کردن یعنی هیچ لحظهای را از دست ندهید. یعنی آنقدر جیغ بزنید که به نفسنفس بیفتید و آنقدر بخندید که نفستان بند بیاید. یعنی آنقدر گریه کنید که دیگر نفسی برایتان باقی نماند. یعنی حس کنید که همه چیز در یک لحظه تمام خواهد شد و برای آن آماده باشید.
زندگی کردن به معنی نگه داشتن، شمردن و نگاه کردن به نفسهایتان نیست. یعنی یادتان برود که نفس بکشید. یعنی در فرصتها و اشتیاق هایتان شیرجه بزنید، خلاف جریان شنا کنید و تا مرز غرق شدن پیش بروید.
زندگی کردن یعنی با نفسهایتان، با لحظاتتان چه میکنید. یعنی چطور مسیر خودتان را میسازید.
یعنی چطور با معشوقهایتان میجنگید، چون کلمات برایتان نارسا هستند فریاد میزنید و آرزوهایتان را تا جایی دنبال میکنید که پژمرده و خسته شوید.
زندگی کردن یعنی دوست داشتن فرزندانتان تاجایی که آسیب ببینید، یعنی خرج کردن خوشبختیتان برای دیگران و گم کردن خودتان در یک تکنوازی گیتار. یعنی نقاشی کشیدن تا جایی که دردهایتان را فراموش کنید، رابطهجنسی با همسرتان برای فراموش کردن شکستگی دلتان و لذت بردن از هر تکه کیک شکلاتی.
یعنی سوختن از درون و زمین خوردن. یعنی شکست خوردن و جنگیدن. یعنی دویدن تا جایی که از نفس بیفتید و غش کنید. یعنی جسور و سرکش بودن. یعنی هیچوقت نایستید و هیچوقت از خود راضی نشوید.
آنهایی که فقط زندهاند هیچوقت متوجه شکل درختان وقتی باران میآید نمیشوند یا اصلاً به این فکر نمیکنند که بیرون پریدن از هواپیما چه حسی میتواند داشته باشد. آنها هیچوقت در تلههای زندگی اسیر نمیشوند و هیچوقت لذتهای ساده چیزهای عادی زندگی را حس نمیکنند. آنها هیچوقت خاطراتی نمیسازند که حتی قرنها بعد دیگران به خاطر بیاورند.
هیچوقت در لحظه حال گم نمیشوند، هیچوقت از ناشناختهها غافلگیر نمیشوند و از ناممکنها به هیجان نمیآیند. آنها هیچوقت به اینها نمیرسند چون مشغول این هستند که نفس کشیدن یادشان نرود.
زنده بودن یعنی نفس کشیدن، زندگی کردن یعنی یادتان برود نفس را از ریه بیرون بدهید.
زنده بودن یک تپش قلب است، زندگی کردن قلبی تپنده.
زنده بودن یک وضعیت است، زندگی کردن یعنی گذر کردن از همه وضعیتها.
زنده بودن آسان است، زندگی کردن دشوار.
زنده بودن یک هدیه است، زندگی کردن یعنی وجود داشتن.
زنده بودن یعنی چشمانی مراقب و محتاط، زندگی کردن یعنی هیچوقت نبستن چشمها.
زنده بودن یعنی پوستتان، زندگی کردن یعنی بیرون پریدن از پوستتان.
زنده بودن یعنی روزها پشت سر هم، زندگی کردن یعنی طلوعها تا غروبهای آفتاب.
زنده بودن یعنی راحتی، زندگی کردن یعنی گذشتن از مرز منطقه امن خود.
زنده بودن رایگان است، زندگی کردن یعنی خرج کردن هر لحظه.
زنده بودن یعنی انجام سهم خودتان از زندگی، زندگی کردن یعنی داشتن میلیونها سهم.
زنده بودن قابل درک است، زندگی کردن یعنی همیشه به دنبال پاسخ بودن.