چون افراد انتظارات فراوانی دارند.
اگر انتظار داشته باشی، استرس هم خواهی داشت.
اما زمانی که بیانتظار باشی، استرس و اضطراب هم نخواهی داشت.
استرس عارضهای بیش نیست؛
هر چه بیشتر انتظار داشته باشی بیشتر هم مضطرب خواهی بود.
پس اضطراب مشکلی اساسی نیست،
بلکه نتیجهی انتظار است.
اضطراب سایهای است که به دنبال انتظار کشیده میشود. اگر حتی برای یک لحظه هم که شده انتظار نداشته باشی، به مرتبهای از حالت ذهنی برسی که هیچ انتظاری نداشته باشی خیلی ساده و آسان است.
سوالی میپرسی و پاسخی از پی آن میآید، رضایتی حاصل میشود.
اما اگر با انتظاراتی همان سوال را بپرسی، پاسخها مضطربت خواهند کرد.
ما هر کاری که میکنیم با انتظار میکنیم.
اگر کسی را دوست داشته باشم، انتظار بدون اینکه خودم متوجه شوم در دوست داشتنم مداخله خواهد کرد.
انتظار دوست داشتن متقابل در من ایجاد خواهد شد.
هنوز در عشق و دوست داشتن جلو نرفته، انتظار پدید میآید و همه چیز را نابود میکند.
عشق، بیش از هر چیز دیگری در این جهان اضطراب ایجاد میکند، زیرا تو در آرمانشهر انتظارات زندگی میکنی.
هنوز سفر آغاز نشده به فکر بازگشت به سوی وطن خویشتنی.
هرچه بیشتر انتظار عشق داشته باشی، همانقدر هم سختتر خواهد بود تا عشق به سویت جاری شود.
اگر از کسی انتظار عشق داشته باشی، آن شخص عشق را اسارتی برای خویش خواهد پنداشت، عشق همچون وظیفه و تکلیف خواهد بود؛ چیزی اجباری.
هنگامی هم که عشق اینگونه تکلیف گونه باشد، رضایتی از آن حاصل نخواهد شد، اینچنین عشقی زنده و پویا نیست.
عشق فقط سرزندگی و بازیگوشی میطلبد نه اجبار و تکلیف.
عشق آزادی و رهایی است اما تکلیف، اسارت؛ باری سنگین که باید حمل شود. در این زمان عشق زیباییاش را از دست میدهد.
طراوت، شعر و آهنگ و همه چیز نابود میشود و طرف مقابل حس میکند که عشق چیزی مرده و بی روح است که به او بخشیدهاند.
اگر با انتظار عاشق شوی، عشق را کشتهای.
عشق را در همه چیز و همه وقت پیدا کن، درک کن و رها باش.